خلاصه داستان: در مورد پسر بچهای شاد به نام اقبال است که با مادر و برادر عزیزش در یک روستای کوچک زندگی میکند. او روزهای خود را با دوستانش به بازی فوتبال، نقاشی و مراقبت از بز کوچکش میگذراند. ماجرا از آنجا شروع میشود که پزشک برای برادر بیمار اقبال یک داروی گران قیمت تجویز میکند. حال اقبال که میخواهد به خانوادهاش، بهویژه برادر خود کمک کند، تصمیم میگیرد برای فروش بز خود و جمعآوری پول برای دارو به شهر ماپور برود. اما متاسفانه هیچ چیز طبق برنامه پیش نرفته و…