خلاصه داستان: لارا کرافت، ماجراجو، قبل از اینکه یک دانشمند شرور آن را پیدا کند، برای نجات جعبه افسانهای پاندورا تلاش میکند و یک تفنگدار سابق را که به مزدور تبدیل شده بود، استخدام میکند تا به او کمک کند.
خلاصه داستان: اندکی پس از شنیدن از یک همکار درباره زنی که برادرش پس از دیدن دوپلگنگر خود خودکشی کرد ، یک مهندس ژاپنی در آستانه دستیابی به موفقیت در فناوری پزشکی با خودش روبرو است.
خلاصه داستان: در یک تولد، چهار دوست تابلوی نقاشی با ارزشی پیدا می کنند و متوجه می شوند که مسروقه است. آن ها تلاش می کنند دزدان این تابلو را شناسایی کنند. در ضمن هدف بعدی دزدان، سرقت دیگری است اما آن ها می خواهند با حدس زدن نقشه آن ها، مانع این دزدی شوند.اسکاونجر هانت درواقع یک بازی فکری و گروهی هست، در واقع تلاش برای کشف معما و حل مشکل.
خلاصه داستان: اود ، یک افسر پلیس مشتاق ، مردی را به دلیل سوء رفتار با دوست دخترش ضرب و شتم می کند. این مرد به نظر می رسد یک افسر پلیس فاسد است که بعداً شروع به آزار و اذیت عود و خانواده اش می کند.
خلاصه داستان: پس از ربودن دختر پادشاه و تبدیل او به چیزی که قطعاً انسانی نیست، جاکوب پاک دل دقیقاً همان چیزی است که جادوگر شریر به عنوان آخرین عنصر در نقشه شوم خود برای از بین بردن پادشاهی صلح آمیز به آن نیاز دارد.
خلاصه داستان: در اثر یک کودتای نظامی استرالیا تحت لوای حکومتی فاشیستی قرار میگیرد و حالا کنراد قهرمان که به مرگ محکوم شده بود و به سختی از چنگالش فرار کرده برای انتقام باز میگردد.
خلاصه داستان: ریوس، رئیس باندی مافیایی در مجارستان است و پلیس مدرکی برای دستگیری آن ندارد و از اینترپل کمک می گیرد. مایک، به عنوان پلیس مخفی وارد کار می شود و دوجانبه کار می کند.
خلاصه داستان: چهار لاک پشت و یک موش بصورت اتفاقی تحت تاثیر مایعی سبز رنگ قرار میگیرند و جهش میابند؛ این چهار لاک پشت مهارت های نینجا را از همان موش فرا میگیرند و در فاضلاب های شهر نیویورک زندگی میکنند. مشکلی که برای محل سکونت آنها پیش می آید چهار لاک پشت را وادار به خارج شدن از فاضلاب میکند و در همین حال مشکل جدیدی برای آنها درست میشود که مقدمه ی دشمنی آنها با شردر را به تدریج فراهم میسازد...
خلاصه داستان: یون آریانگ فیلمنامهنویس موفقی با گذشتهای تلخ است. زیرا پدرش با زن دیگری رابطه داشته و خانواده اش را ترک کرده، بعد از رفتن او برادرش از دنیا رفته و مادرش نابینا شده. آریانگ تمام دوران کودکی، از پدرش متنفر بوده و او را تقصیر کار تمام این اتفاقات میداند و تمام عمر در فکر انتقام گرفتن از خانواده جدید پدرش است؛ و سرانجام راهی برای انتقام از نامادری و نا خواهری اش مییابد...